شهرسازی حقیقت گرا



به نظر من ریشه مشکلات فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران فرهنگ است نه ی، علاوه بر اینکه ما از مفهوم نظریه درک غلط داریم و آن را نمی‌شناسیم، به عبارت دیگر فضا های معرفتی ما ایجاد تصور و تخیل بودن تفاوت لازم را برای نظریه‌پردازی ندارند. در واقع  باید چشم خریدار و انتقادی به موضوعات شهرسازی را داشته باشیم.

البته نباید تاثیر نظام دانشگاهی را بر این رویه نادیده گرفت؛ که اساسا نظریه های شهرسازی غرب را مبنای آموزش خود قرار داده اند. ( روال قابل پیش‌بینی، نسخه‌برداری‌های پایه‌ای و ساختاری از طرح‌های توسعه سایر کشورهاست که با وجود پیرایش تفاوت‌ها و آرایش آن به مصادیق ایرانی و بومی [بخوانید ایرانیزه‌کردن]، هنوز با اامات و اقتضائات ملی و منطقه‌ای فاصله دارد.) این فاصله به نظر من در فرهنگ است. شهر های امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند.

دو امر در فرهنگ مهم اند:1- امر نمادین به تعبیری واقعیت های قابل لمس و 2- امر واقع یا همان امر غیبی که می تواند واقعیت را نجات دهد.

فرهنگ امروز محصور در امر نمادین است و با حقیقت و واقعیت نسبتی ندارد.

امروزه اگر کسی به خودسازی بپردازد نمی توانیم آن را در میان شهروندان بشناسیم، امروزه در تهران فرزندان قاضی و بهجت و طباطبایی همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در مترو سفر می کنند و در کوچه و خیابان از کنارشان عبور می کنیم. البته باید پذیرفت اثرات این عده بر شهر را نباید فراموش کرد.
اما آیا این فرهنگ امروزی که دیگر با حقیقت و واقعیت نسبی ندارد آینده ای دارد؟

به نظرم باید به تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند رجوع کنیم.

فرهنگ ایران ایدئولوژی ندارد در نتیجه شهرسازی ایران هم فاقد ایدئولوژی است.

 ایدئولوژی یعنی آن خودآگاهی تاریخی که ما را به سمتی می خواند و برای ما تولید ارزش می کند و این ارزش است که زندگی ما را معنا دار می کند نه بر عکس.

شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی مرگ!
شهرسازی بی ایدئولوژی یعنی عدم زایش!

شهرسازی الهیات رهایی بخش  داشته باشد. به تعبیر به معلم دانا پروین پرتوی "ما باید به تفکر متاملانه و شهودی پیش بریم. ما باید به لایه های عمقی وارد شویم و تا به بصیرت برسیم".

 پس ما باید نیازمند یک نقشه راه باشیم، یک نقشه راه تمدنی و تاریخی با طرح این سوال که

بالاخره می خواهیم در این شهرسازی جهان از منظر ایران کدام سمت برویم؟
تکلیف شهرسازی ما با ایران، اسلام و غرب چیست؟
تکلیف ما برای نجات شهر خودمان چیست؟

و اینکه آیا این نقشه راه در حالت کنونی منشا اثر هست؟ نمی دانم!
حرف هایم پراکنده است. اما پر از درد است. حضرت استاد صدایم را می شنوی؟
ادامه دارد.



برای پرداختن به موضوع نظریه باید وارد شهر شد و از میان هیایوی فطری آن عبور کرد و آستین ها را بالا زد و وارد گود شد و درباره معماری و شهر اندیشید و قلم زد.

پیرو مطلب قبلی ما با فقدان نظریه پردازی، عدم واقع نگری در سازوکار ها در ایران و بالاخره اقتباس مستقیم از طرح ها و روشمندی های سایر کشور ها یا به عبارتی ترجمه عین به عین روش شناسی غرب در شیوه های مداخله در بافت شهری رو به رو هستیم.

بسان سایر علوم انسانی، فقدان نظریه پردازی در شهرسازی ایران را باید جدی گرفت؛

برای اقامه برهان در شهرسازی ایران ابتدا باید به موضوع محیط انسان توجه می کنیم، انسان فقط در محیط فیزیکی نیست البته منظور این نیست که انسان در محیط غیر فیزیکی است 

بلکه انسان محیط را برای خود تفسیر می کند و به آن معنا می دهد مثلا یک تسبیح و انگشتر معنای خاصی دارد که لاجرم با کاربردآن درارتباط است این گونه، انسان درمحیطی هموارهدارای معنی زندگی می کند که در ارتباط با محیط فیزیکی است. شاید این طور تصور کنیم که نظریه به آن چیزی که شرایط را توصیف می کند و تبیین می دهد (توضیح و پیش بینی می کند) تقلیل یافته و یا به عبارتی دیگر تعمیم یافته!.

اساسا نظریه ها در شهرسازی از پیچیدگی برخوردار هستند (البته تعریف پیچیدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) همانطور که شهر را در سطوح مختلف تعریف می کنیم پس به فراخور آن سطوح نظریه در شهر هم با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود. در ایران ما با نظریات پیش پا افتاده ای مواجه می شویم که  به نظر می رسد ریشه آن در مسائل فرهنگی ما دارد. 

مسئله فرهنگی در جامعه ایرانی یکی از مهم ترین مسائلی است که باعث شده ما نقد و نظریه پردازی نداشته باشیم. شاید به این دلیل که از نظر زبان شناختی زبان تفکر ایرانی، زبان شعر است، نه نثر. به بیان دیگر ما همچنان تفکر شاعرانه داریم در حالی که زبان نقد، نثر است. فقط کافی است با نگاهی عادلانه به نظریه هایی که تدوین شده است به موضوع مورد نظر آن پی ببریم، و نظریه هایی که از نظر توصیف و تحلیل و تبیین کردن و در نتیجه حل مشکل هستند را خارج از یک نظریه مفید در شهرسازی ایران بدانیم.

ادامه دارد.



تقریبا همه رفتار ها و به طور مطلق هر چیزی که به آن فکر می کنیم با نظریه در تماس است، 

حتی چای خوردن جدا  از نظریه نیست! قبل از پرداختن به نظریه باید اندیشه داشت (حکمت) تا به عمل برسد، حلقه رابط حکمت و عمل، نظریه است.

نظریه برای عمل است و برای فایده رسانی و حل مشکل است. واقعیت ای ست که در روزمره زندگی هم با نوعی نظریه ای فکر کردن و نوعی تفکر تبیینی رو به رو هستیم.

این مقدمه به ما نشان میدهد که اگر ما با مسئله ای روبرو شویم مثلا اینکه چای بخواهیم ! با یک نظریه (ریختن چایدر عنصری با شکل مفروض و نام لیوان ) می توانیم مسئله را حل کنیم! البته این کاملا قابل قبول است که نظریه با نظریه انشتین قابل قیاس نیست! ما در نوع خود نظریه است! 

این مثال نشان می دهد که نظریه وقتی تدوین می شود که با مشکلی روبرو شده باشیم و 

فراخور آن موضوع نظریه از پیچ ایدگی برخوردار است(البته تعریف پیچ ایدگی هم می توان به عهده نظریه نهاده شود) اساسا نظریه ها در سطوح مختلف با مفاهیم غیر قابل تعریف و با موضعی از پیش تعیین شده آغاز می شود( در مثال ما لیوان) که شاید در سطحی دیگر و برای علمی دیگر خود موضوع نظریه باشد اما

در هر حال فکر کردن از نظریه قابل تفکیک نیست.

نظریه در بستر تاریخی  مطرح است و نظام مند است در عین حال سودمند است؛ نظریه ها اتفاقات را توضیح می دهند، شاید چند قرن پیش اعتقادات و کسب و کار و فعالیت های جنسی و . در هم آمیخته بود (این یعنی اینکه نظریه {در نوع پیشرفته آن} نوعی از زندگی بدوی را محدود می کند، نوعی از زندگی که در کودکان وجود دارد.

و اما موضوع مورد نظرمان در در رابطه با شهرسازی، باید عادلانه برخورد کنیم و نظریه هایی را که از نظر توضیح دادن و پیش بینی کردن و در نتیجه حل مسئله در حد ریختن چای هستند ( فقط به دلیل پیش پا افتادگی) خارج از یک نظریه مفید در دانش شهر سازی بدانیم.

ما با فقدان دانش نظریه در شهرسازی ایران مواجه هستیم و این موضوع را باید جدی گرفت که در مطالب بعدیام به توضیح مفصل می پردازم.


 

شهر ایرانی در بازنمایی شهر در آثار مختلف ادبیات گرفته تا سینما عنصری کمتر فعال بوده است اما رفته رفته از آثار جلال آل احمد گرفته تا اشعار امروز شهر به عنصری مهم و فعال تبدیل شده است مثلا لندن برای نویسندگان قرن 18 و پترزبورگ در رمان های روسی فعال اند خیلی از قصه های شهر اساسا ربطی به فضا ها و اتفاقات شهر نداشته اند، قصه هایی متفاوت هم وجود دارد، قصه های مجید را نمی توان در جایی غیر از اصفهان تصور کرد.

 

باید از حقیقت و واقعیت تهران بگوییم، روایت و پاردایم های شخصی نداشته باشیم عده ای تهران را زشت می پندارند و تهران با گذشته خود مشکل دارد. تهران خود حاصل کپی برداری و مهاجرت و آرزوی دیگری بودن است و رنگ شهر از نگاهشان خاکستری است و تهران مرد است و اگر انسان بود شغلش مسافر کشی بود . . . در کل تهران را یک نسخه کپی و کاریکاتور شده بیان می کنند.

 

شهرسازان با بازنمایی شهر توسط هنرمندان و شهروندان معمولی کار دارند! شهرسازان نمی توانند و نباید بی خیال ارزش و نقش این بازنمایی شوند، واقعیت شهر چیزی است که ادراک نمی شود و همینطور واقعیت های طرح شهری، اما اگر تاثیر یک طرح شهری تصویر آن شهر را در بازنمایش نزد مردم عوض کند هر چند دیزنی وار باشد و سطحی کار ارزشمندی است.

 

اما تهران هرچه هست ساخته تغییر مفهوم فضا در ذهنیت ایرانیان است. هر چند لایه های بسیار کم رنگی از فضای غیر مدرن در آن دیده می شود. تهران پژوهشی امری ضروریست، کپی نقشه های موجود یا گشتن در میان متون ادبی و . . . همه می تواند بخشی از یک شناخت باشد اما برای تحلیل قوی باید به کارآمدی محتوا نگاه کرد و بعد باید چسبی داشت که شناخت را خوب و محتوایی و معنا دار به آن تحلیل و محصول بچسباند.

 


یکی از ویژگی شهر این است که تنوع در مناسک و آیین های دینی ایجاد می کند و این تنوع در میدان های تولیدِ فرهنگ به اشکال مختلف در شهر متکثر می شوند. به عبارتی شهر ها امکان تکثر فرم ها صورت بندی ها و سبک های دین داری را برای مردم فراهم می کنند. به نوعی ما با تنوع دین پیچیده شدن الهیات دین و ظریف سازی عقاید و آیین های دینی در شهر ها مواجه هستیم؛ در واقع کمتر در شهر آن نوعِ سادگیِ دین داری در روستا را شهود می کنیم.

 

منشاء جوامع انسانی منشاء دینی است، ما هیچ جامعه ی نداریم که دینی نباشد، در واقع شکل تجربه دینی در شهر های ما متفاوت است ولی یک تجربه دینی است که این تجربه دینی ، یک تجربه جهان پدیداری است. این تجربه دینی کاملا می تواند برای افراد مختلف در شرایط مختلف اگر امکانش را داشته باشند محسوس باشد، مثل مسجد که اگر مسجد باشد محیطی است که حالت آرامش و  پیوند با خدا را برای فرد نزدیک می کند.

 

شهر ها نیاز به مناسک دارند و هیچ شهری الآن در ایران نیست که شما در آن مناسکی نداشته باشی که به شیوه های مختلف و اعتقادات مختلف انجام می شود. شهر بدون مناسک در ایران نداریم چون شهر بدون مناسک یعنی شهر بی هویت و مردم نوعی تجربه دینی را به عنوان معیار ظرف برای معنای زندگی خودشان تعریف می کنند. اما مشکل، زمانی پیدا می شود که در یک شهر به هر دلیلی پدیده های آیینی و مناسکی را  ابزاری  نگاه کنند.  به دلیل اینکه سیستم ِاین آیین ها و مناسک ها  بر اساس یک مشارکت داوطلبانه انجام می شود و تجربه دینی یک تجربه خیلی خاص است بین مردم و به گونه ای اعتقاد به چیزی خارج از لایه ابتدایی هستی است پس تجربه دینی ریشه های عمیق تری از تجربه ی ابزاری دارد.

 

در ایران چون شهر ها حاصل تراکم جمعیت های مهاجر هستند به خصوص از چند دهه پیش که ما با لایه های مختلف جماعت های دینی مواجه شده ایم در واقع این فرم های دینی در لایه های مختلف زندگی شهری خودشان را نشان می دهند و یک سرنخ تداوم استمرار در حیات دینی وجود دارد که ما در تصویر های رسمی در دین داری تهران آن را می بینیم مثل : تکیه نفرآباد / تکیه پیر عطا / حسینیه سادات اخوی و غیره . . . پس شهر یک مکانیسم هایی در زندگی اجتماعی خودش دارد که این ها دقیقا در دین داری ها خودشان را نشان می دهند.


برادر اول به کوه می رود و برادر دوم در شهر می ماند سال ها بعد برادر دوم آب را در صافی برای برادر اول می فرستد آبی که به خاطر کرامت حاصل از مقام او از صافی رد نمی شد و برادر دوم پنبه ای که در آن طلای مذاب است برای برادر اول می فرستد پنبه بر اثر مقام وی از گرمای طلای مذاب آتش نمی گیرد و طلا نیز سرد نمی شد. برادری که به کوه رفته بود با تعجب به شهر می آید برای او امکان سلوک در شهر امری بعید بود، آنگاه که پس از جست و جو به طلا فروشی برادر خود رسید و از حال معنوی وی پرسید چند مشتری به مغازه آمدند و در آن لحظه آب از صافی رد شد و یا به عبارت دیگر آنچه برادر به دست آورده بود به باد رفت.

 

شهر در حالت نمادینش فرصتی برای گناه است معرکه امتحان! در این روایت شهرهای امروزی فرهنگ ما شرایط ویژه ای دارند، امروزه اگر کسی به خود سازی بپردازد نمی توان آنرا در میان خیل شهروندان شناخت، امروزه در تهران فرزندان مولانا و حافظ و خیام همگی شهروندانی هستند که چند ساعت در روز در ترافیک می مانند و برای قرار گذاشتن با یکدیگر همه ساعت هایشان را تنظیم کرده اند و در میادین و مکان های عمومی با هم قرار می گذارند. این روایت و مبتلایان به آن در این دوران نمی توانند منشا اثر شوند، حتی دیده هم نمی شوند اگر نماینده ای داشته باشند. مانند تمثیل قصه ذکر شده باید بسوزند و نسوزانند باید آتشی در کنار پنبه باشند و نه اینکه صرفا با خودداری و فاصله گرفتن از شهروندان به مقامی برسند، این کار دیگر ممکن نیست، اگر چشم زاهد دوری گزیده بر اثر یک نگاه گناه کرد چشم شهروندان هرروز به هزاران موقعیت مشابه بر می خورد.

 

آیا این قصه از زندگی و شهر آینده ای دارد؟ نمی دانم! از طرفی ماهیت تغییر پذیر و دیالکتیکی این روایت آینده ای را برای آن ممکن می کند از طرف دیگر این روایت در حالت کنونی اش منشا اثر نیست و هر روز تحت تسلط شیوه زندگی و تفسیر هایی که به مراتب بهتر پاسخگو هستند تضعیف می شود.


شهر های ایران هرچند ضعیف و غیر فعال اما میراث دار ادبیات عرفانی و سنتی خاصی از تفکر ما ایرانیان است که در پس زمینه و یا در پستوی ذهن شهروندان اش وجود دارد، چنین شهری بی شک برای آنچه در ادبیات عرفانی "سلوک نفس" خوانده می شود محیطی خطرناک و امتحانی سخت است، جایی که حق و باطل در هم آمیخته اند و شهری که به روایتی چیزی نیست جز تبلور نفسانیت یا خود -همان خودی که تفکرش معیار بودن است و تظاهرش جلوه فعال بودن- ساختمان ها بانک ها و امروزه حتی مساجدَ ش نیز تجسم نفسانیت هستند . . .

امروز بیشتر از هر روز شهر را بسان روسپی شیرین سخن و بد فرجام و از درون غمین و دل مرده و آراسته می یابیم که نه فقط جسم خود و شهروندان را در سلطه و اختیار می گیرد بلکه فشاری عظیم بر روح خودی و غیر خودی وارد می کند.
(حافظ)

نشان اهل خدا عاشقیست با خوددار
که در مشایخ این شهر این نشان نمی بینم


راز عجییبست شهر ! شهری که زمانی محمل بزرگان بود و امروز هم لیاقتش را دارد اما خود را به چرخ عظیم بزرگترین کارخانه تبدیل کرده!  امروز نه فقط عشق نیست که نیست بلکه نگاه هم گم شده است نگاه خواه زمینی خواه آسمانی در معنی کامل خود حتما درگیر آرمان است اما اگر آرمان را از دیده بگیریم احتمالا بعد از برق اراده نیز از چشمان خارج می شود. آری اگر مکانی پر از زباله شد به مگس نباید خرده گرفت و با بستن دماغ زباله نابود نمی شود!
امروزه بسیاری از چشم ها را بی اراده می بینیم، همانطور که مشکل علم کیفیت پایین چاپ نیست مشکل شهر زشتی نیست و مشکل جوانان منحرف نیست، اگر درنگ کنیم همه معلول هستند و نگاهی لازم تا به علت برسد.

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست



 در شهر بدون شک هویت های بسیاری وجود دارد و این هویت ها همیشه از خودشان دفاع می کنند؛ یعنی به همان دلایلی که یک هویت به وجود آمده می خواهد باقی بماند و خودش را حفظ کند و به هر شکل ممکن گسترش یابد  البته بعضی از، هویت ها – هویت های موقتی – نسبتا موقتی اند. اما بحث مهم در شهر این است که چطور این هویت های مختلف با هم هماهنگ شوند و برای همه این هویت ها چه جایگاهی در نظر گرفته شود تا امکان داد که این هویت ها بتوانند به حیات خودشان ادامه دهند.

حذف هویت ساده نیست و هزینه بالایی دارد. وقتی یک هویت حذف شود معمولا خودش را در یک قالب دیگری مجدا احیا می کند در یک جای دیگر و ممکن است هویتی که شما سعی کردی حذف کنی در جای دیگر به شکل حاد تری بروز کند. هویت ها را باید دقیقا مشخص کرد و کنترل کرد تا به هویت هنجار شکن گسترده اجتماعی تبدیل نشود.

سوژه عموما در ابتدای ورود به یک شهر مدرن هویت سستی در خود احساس می کند که فرد را خیلی نزدیک به یک هویت ناشناس می برد. این موقعیت ناشناسی و نداشتن هویت و ضعیف بودن آن هم جنبه های مثبتی دارد و هم منفی، جنبه مثبت آن این است که هر اندازه ناشناسی بیشتر شود میزان آزادی سوژه افزایش می یابد البته فضا هایی هم داریم که عموما ایجاد یک تیپی از هویت می کنند و آن سوژه ای که در آن فضا حضور دارد  باید طبق آن رفتار کند ولو اینکه ناشناس باشد. ولی در قاعده قضیه هویت در شهر، ناشناسی اش به ما آزادی بیشتری در عمل می دهد چون تحت فشار کنترل دایمِ جماعتی نیستیم اما جنبه منفی آن می تواند این باشد که هر تیپی از ناشناسی، گروهی از حمایت ها را از ما می گیرد. پس هویت داشتن  به ما به کمک  می کند تا کنترل اجتماعی پیدا  کنیم اما از طرف دیگر ما را از حمایت آن جماعت نیز برخودار می کند.

مسلما سوژه ای که در شهر ناشناس است تصمیم به ایجاد هویت هایی می زند که معمولا این هویت ها به کارکرد های شهری مربوط اند. مانند کارکرد های شغلی / زیستگاهی / فراغتی و غیره . . .؛ این هویت ها باعث می شوند شهروندان با هم وارد مبادله اجتماعی شوند. این هویت ها در شهر شکسته می شوند و در قالب محله خود را به منصه  ظهور می رسانند تا سوژه بتواند در آن انسجام محله ای و سرانجام حس تعلق پیدا کند.

اما در این بین تنظیمات و ت گذاری درسیستم های محله ای که سبک زندگی نزدیکی با هم دارند را باید مورد توجه ویژه ای قرار داد. چون اگر این سیستم های محله ای ، آنقدر آزاد گذاشته شوند که اصلا نیازی با سایر سیستم های شهری در خود شان نبینند چیزی به وجود می آورند که امروزه در سیستم های شهری با نام گتویی شدن – جماعتی شدن – نام برده می شود. که این مسئله جزء آسیب هایی فضایی به حساب می آیند.

در گتویی شدن یک محله علاوه بر ضربه ای که به خود آن محله زده می شود به مراتب آسیب های جدی تری به محله اطراف خود نیز می زند حتی ممکن است این ضربات بر پیکره شهر نیز وارد شود چون از کنترل خارج شده اند. (مثل محلاتی که حتی پلیس نیز جرات دخالت در آن محلات را ندارد که معمولا این محلات با واکنش های شدید و خشونت آمیز ی مواجه می شوند) اینکه افراد خودشان را با عنوان یک شهروند در نظر نمی گیرند بلکه تنها به عنوان یک جماعت در نظر می گیرند و شروع می کنند به اولویت دادن به کسانی که از لحاظ جماعتی به آن ها نزدیک هستند خطر کمونوتاریسم را افزایش می دهد. کمونوتاریسم از آسیب های هویت های جدید شهری است که ضربه های خیلی جبران ناپذیری بر توسعه شهری می زند چون افراد ترجیح می دهند که مثلا یک فردی را از قبیله - جماعت – و از گروه خودشان انتخاب کنند ولو اینکه خیلی در سطح پایین تری باشد تا اینکه فردی بیاید که غریبه باشد و ارتباطی نداشته باشد. در شهر باید برای این تیپ هویت یک نوع ارتباط منطقی و انعطاف پذیر برقرار شود تا شهر به حیات خودش ادامه دهد.


این رویکرد ، یک رویکرد دوگانه است؛ موقعیت 22 بهمن که همه فراخوانده می شوند را در نظر بگیرید که این وارونگی تصویر شهر به واسطه انباشت غیر عادی بدن ها در شهر رخ بدهد یک معنا دلالت دارد و وقتی در شادی های فوتبال یا اعتراض های ی هم معنای دیگری دارد.

یعنی در دو حالت ما با دو نوع شهروند سروکار داریم، شهروند وفادار فهمیده با شعور و در حالت دوم شورشی فریب خورده ناآگاه و دست مایه شده مواجه هستیم که هردو مهم اند.

فلذا بدن در شهر را می توانیم به اشکال مختلف در تاریخ ی کشور مان ببینیم و این چیزی است که به تدریج آن را در فضا های عمومی می بینیم و مهارش می کنیم.

این رویکرد را می توانیم در بحث امر قدسی و فضاهای عمومی شهر هم ببینیم.

کنش مردم در  شب شام غریبان میدان مادر تهران اوایل دهه 80 که همه از هر تیپ که حتی وجه مذهبی هم نداشتند اما دغدغه مذهبی داشتند و با تیپ های سوسول مرفه شهری و تیپ آرایش کرده که اتفاقا کار خاصی انجام نمی دادند گُله گُله شمعی روشن می کردند را به خاطر بیاورید.

اما اتفاق مهم در سال 1382 / 1383 بود که این سنت توسط بچه های حزب اللهی برچیده شده و سِن بزرگی زده شد و مداح معروف آقای هلالی خواند و به صورتی که میدان تسخیر شد، شام غریبان آن سال خیلی جالب شد چون تمام این گُله گُله بچه های ژیگول پخش شدند در کوچه پس کوچه های اطراف میدان و از سال های بعد میدان مادر مضمحل شد . . .

اما نکته جالب این است که نیروی های مذهبی کم کم متوجه قدرت فضا های (شهری) شدند در آن مقطع از میدان های موجود استفاده کردند میدان فاطمی تهران تبدیل به پاتوق شد در ایام فاطمیه که به تدریج به صورت مشروع و قانونی میدان های عمومی دیگری تسخیر و فتح شد و آرایش فضاهای شهری به نفع نیرو های مذهبی بازآرایی شد و در نهایت این استراتژی به شکل نهادینه شده ای  در بازسازی میدان امام حسین به سمت میدان شهدا به تعبیری خودش را نشان داد. میدان امام حسین الآن تجلی گاه جشن ها و آیین های مذهبی شده است که قابلیت نمایش آیینی بالایی دارد.

این استراتژی بعد ها به اشکال مختلفی در فضاهای عمومی تکرار شد؛ یک نوع تمایل، جریان و حرکت عمومی بود برای تسخیر فضا های عمومی و نشانه گذاری آن ها که مهم ترین منطق نشانه گذاری فضا های عمومی نهادینه کردن پایدار امر قدسی در آن ها بود که تدفین شهدای گمنام را در آن ها داریم مثلا کهف شهداء در ولنجک ، مقبره شهدای گمنام سمت لویزان را می بینیم و  . . .

این اتفاق ابتدا در فضا های عمومی بود و بعد های رفت سمت فضا هایی که دسترسی عمومی نداشت مثل دانشگاه ها، ادارات بزرگ و هر جایی که قدرت ی به شکل مشروع اش یا مذهبی اش کمتر بود شروع کردند به نشانه گذاری که عملا آن ها را در فضا های شهری می توانیم ببینیم.

تقریبا همه ی تیپ های فضا های عمومی در تهران یک شهدای گمنام دارند.به نظر می رسد در این بازآرایی فضا های شهری ت های آیینی خودش را نشان می دهد، چون حسینیه ها مساجد کشش جذب جمعیت را نداشتند و نمایش قدرت در آن ها محدود بود به همین خاطر فضا های عمومی شکل گرفت که تیپ های با سبک های جدید دین داری و با جمعیت های چندین هزار نفری که هیچ حسینیه و مسجد ای کشش این قدرت ی را نداشت در ماه مبارک رمضان مراسم شب زنده داری مسجد ارک تهران که توسط حاج منصورارضی اتفاق می افتد.

ما شهر را می توانیم از منظر این فضا های آیینی و ت های آیینی مورد بازخوانی قرار بدهیم، همچنین یکی دیگر از این فضا ها، امام زاده ها بودند که مثل یک اپیدمی در رشد فضا های بزرگ امام زاده ها منجر شد. که تقریبا هیچ امام زاده ای وجود ندارد که بازسازی نشده باشد.

همچنین در این میان ما با یک نوع فربهی فضا های آیینی در ت های شهری مواجه شده ایم که توسط تلاقی بین سرمایه های مردم دولت و نهاد های پایدار حکومت ( اوقاف و . . . ) بازسازی می شود چون توسط هر کدام از این ها یک مبادله بزرگی در آن ها رخ می دهد.

فلذا می توانیم نتیجه بگیریم که از دریچه امر قدسی هم به راحتی می شود این داستان بزرگ ت در شهر را پیگیری کرد که در فضا ها ی قدسی شهر خودشان را نشان می دهند.



اشتباه و تصادف دو امر اجتناب ناپذیرند، به خصوص وقتی از نظر وارد وادی عمل شویم ، اشتباه و تصادف بیشتر می شود، تصادف خود می تواند منبعی مهم برای پیشبرد علم و کسب تجربه های جدید باشد، اگر اشتباه ها تکرار نشوند مسیر حرکت روبه جلوست، هرچند برخی اشتباه ها جبران ناپذیرند. . .

ما تاریخ اشتباه های خود را به اندازه کافی ثبت نکرده ایم،

ای کاش تاریخ جنایاتی که در این کشور رخ داده مکتوب بود تا با دیدن آن حداقل عبرت بگیریم،

ای کاش بدنه مدیریتی اشتباه های خود را می پذیرفت، و آن را ثبت می کرد،

چرا یک تجربه اشتباه را بارها امتحان می کنیم؟

به طور خاص برنامه های شهری که در ایران طرح و اجرا می شوند به شدت تکرار اشتباهات گذشته را در خود دارند.

برخی نقد را مهمترین عامل پیشرفت دانسته اند، نقد گذشته علم را نو می کند و از تکرار اشتباهات جلوگیری می کند،

اما در ایران نقد مطلع بسیار کمرنگ است ،اینجا خوبی ها و بدی های گذشته را در هم آمیخته بررسی می کنیم، اینجا با آمدن بعدی از قبلی خبری نیست.

نقدهای زیادی به هابرماس وارد شده است، نقد اینکه آیا عقل جمعی وما صلاح جمعی را تامین می کند؟

وضعیتی که در ایران مشابه حوزه عمومی به نظر می آید حاصل دردسترس بودن فضایی است که ابزار اهدافی است که عقل جمعی منفعت طلبانه در آن تصمیم گیری نمی کند، به عبارت دیگر اهداف حوزه عمومی در رابطه با تصمیم سازی و ایفای نقش اجتماعی در شرایط ایران اساسا اهداف عمومی نیست.

واقعیت این است که دوگانه سوژه-ابژه در جهان امروز فروریخته و ما در ساختار افقی جهان دیجیتال، با نظم دوگانه

«سوژه-سوژه» مواجه هستیم یعنی همه جامعه در شرایط فعلی دچار سوژگی شدند و همه عاملیت دارند.

هابرماس شرایط «بینا ذهنیت» در مردم را به‌درستی تشخیص داد. هابرماس هم قبل از ظهور شبکه‌های اجتماعی از شکل‌گیری نوعی دموکراسی می افقی در یک فضای عمومی مبتنی بر گفتگو خبر داده بود. در چنین شرایطی ما با ادغام فرهنگ‌ها نیز مواجه هستیم. یعنی مرز هنر و فرهنگ‌ها نیز در رسوم و هنرهای ترکیبی و التقاطی به هم ریخته است.

اما تجلی این مفهوم در ایران منجر به چهره گرایی حرمت های اجتماعی است، اصولا جامعه ایرانی و شبه حوزه عمومی آن که شامل رومه ها و فضاهای فیزیکی و شبکه های اجتماعی و . . . می شود نه در راستای تعمین منافع افراد بلکه در راستای پیروی از یک چهره کنش کرده اند. جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی، را می توان با چهره های برجسته آن شناخت، اما انقلاب فرانسه و چین و . . . اساسا چهره مدار نبوده اند هرچند چهره های خود را معرفی کرده اند اما در فضای کنش اجتماعی مهمتر از چهره ها منافع و خواست افراد بوده است. هرچند چهره ها بعد از ایجاد نوعی فردیت در ایران چهره های وابسته به قومیت ها نیستند اما این چهره ها هستند که پیروانی را جمع می کند و فضای مانند حوزه عمومی کارکرد اصلی خود را ندارد.


چند سالی است که هوای تهران خیلی افتضاح شده،  شاید جابجایی پایتخت هم به همین موضوع ربط داشته باشد، حالا چرا در زمینه مدیریت شهری اینقدر بی دست و پا هستیم؟ بماند ! .  تهران هم بافت فرسوده دارد و هم ترافیک و هم خطر زله و هم آلودگی و هم کمبود منابع و هم خیلی زشت است! یعنی همه جور کمبودی دارد اینجا! هرچند نا گفته نماند خوبی هایی هم دارد مثلا همین تمرکز امکانات، خودش نکته ایست، یا اینکه در تهران  شما برای توده ناشناس هستید خیلی خوب است اما  حجم بدی ها و خوبی ها قابل قیاس نیست.

تهران خیلی زشت است اما در جاهای زشت هم آدم ها خاطرات خوب دارند! حاصل اعمال ما تهران است که مقابل چشم ما ایستاده مانند همه چیز دیگرمان؛ چند نکته خوب دارد و چندین نکته بد! تهران  از زمانی که پایتخت شد مکانی برای زیادی خواهی های ما بوده است جایی بوده است که آرزوهایمان را تبلور دهیم از همان ساختمان پست و توپ خانه و خیابان چراغ برق گرفته تا این برج میلاد تهران جایی بود که خواب حاکمان باید عملی می شده و بعدش می فهمیدند در و تخته این خواب با هم جور نیست، مردم هم در تهران خیلی کارها کردند در خیابان ها جشن و عزا گرفتن و شاد و نا امید شدند اما همه بر سر این نقطه توافق داریم که تهران جای بدی است. تهران در عین حال سمبل حماقت ما است ! مانند : 
بحران آلودگی هوا، که یک راه حل کاملا مردمی دارد. اما همچون اکثر بحران های دیگر فساد ساختاری و منافع طبقاتی مانع از حل آن می شود. در نهایت آن چه با آن روبرو هستیم، شعار است و شعار! حل بحران آلودگی هوا نیز همانند اکثر بحران های کشور نیازمند ایجاد یک سیستم نظارتی دموکراتیک، مردمی و شفاف در سطح کلان برای جلوگیری از هدررفت منابع اقتصادی، انسانی و محیط زیستی و مقابله با رانت ها و امتیازاتی است که به اقشار و طبقات خاص داده می‌شود. راهکارهایی مانند گسترش و بهبود کمی و کیفی حمل و نقل عمومی، کنترل تولید، توزیع و کیفیت خودرو و بنزین، توزیع عادلانه امکانات در مناطق کشور، کاهش جمعیت و تمرکززدایی از فعالیت‌ها در پایتخت و شهرهای کلان است. طبیعی است مادامی که منطق اقتصادی در یک ساختار رانتی بر منافع جمعی و عمومی مردم ارجحیت دارد، هر بحران اجتماعی، به مثابه یک فرصت سودآور برای لایه های ذینفع و ذی نفوذ جامعه تلقی می‌شود.

با چشمانی تماما باز در تهران زندگی کردن هر انسان عادلی را ناراحت می کند، گمان نکنم خدا از زندگی در تهران راضی باشد! وقتی سیگار به خاطر آسیبش حرام است آیا تهران حرام نیست؟ بیایید تلاش کنیم به زندگی معتقد باشیم ، ( ببخشید شبیه وعظ شد اما ادامه می دهم!) بیایید اگر بی اعتقادیم و اگر زندگی را باور نداریم این بلایا را بر شهر تحمیل نکنیم . . . هم هوا را از مردم گرفته شده و هم خنده . . .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ویزای شینگن لوله پلی اتیلن شرکت زعفران نطنز Renee صدای رویاها حکایات حکیمانه ايران وب سايت Jasmine شنگول